سفارش کالا و خدمات زیبایی

سواستفاده از گالری دیگران

دسته: خواندنی های روز تاریخ نگارش: ۱۶ دی ۱۴۰۲ - ۱۳:۲۱
5
تعداد رای‌دهندگان: 374

برای اینکه بدانید بعد از پخش شدن فیلم و عکس های خصوصی به کجا شکایت کنید و از چه کسی کمک بگیرید در ادامه با ما همراه بمانید

سواستفاده از گالری دیگران

وقتی از دور به زندگی دیگران نگاه می‌کنی، هیچ وقت فکر نمی‌کنی شاید روزی این اتفاق هم برای تو بیفتد و در چنین مخمصه‌ای گیر بیفتی. شاید به همین خاطر هم به نشانه‌هایی که سر راهت قرار می‌گیرند توجه نمی‌کنی و یک آن چشمت را باز می‌کنی و می‌بینی به ته چاهی افتاده‌ای که فکر می‌کردی فرسنگ‌ها با تو فاصله دارد. درست مثل اتفاقی که برای خودم افتاد. در یک شب مسیر زندگی‌ام به کلی تغییر کرد. این داستان زندگی من است و طوفانی که همه چیز را نابود کرد و رفت.

پایان تلخ یک رویا

من و فرشاد در یک جمع دوستانه با هم آشنا شدیم. او پسری خوش مشرب و اهل بگو و بخند بود. ما با هم به یک سفر تفریحی رفته بودیم. تماشای دنیا از نگاه او برایم جالب بود. فرشاد هم از من خوشش آمده بود. ما تمام طول سفر را با هم بودیم و عکس‌های زیادی گرفتیم. قرار شد دوستی‌مان ادامه پیدا کند و من فرشاد را به خانواده‌ام معرفی کنم.

رابطه ما بعد از سفر همچنان ادامه داشت. من و فرشاد مهمانی‌های زیادی می‌رفتیم و عکس‌ها و فیلم‌های زیادی با هم داشتیم. همه چیز خوب بود تا اینکه یک روز پیامکی از او به دستم رسید که مقداری پول لازم داشت. من پول را برایش جور کردم و به حسابش ریختم. اما باز هم چند روز بعد از من پول خواست. من دیگر نمی‌توانستم این کار را ادامه دهم، اما او تهدیدم کرد عکس‌هایی که با هم داریم را پخش می‌کند.

من اصلا جدی‌اش نگرفتم، با خودم گفتم مگر چه عکس‌هایی داریم که بخواهد پخشش کند. به همین خاطر شماره‌اش را بلاک کردم. تا چند وقت خبری از او نداشتم. چند روز بعد دوباره با یک شماره جدید شروع به پیام دادن کرد. معذرت‌خواهی کرد و گفت حالش خوب نبوده که آن پیامک‌ها را برایم فرستاده است. روز بعد هم با دسته گل آمد محل کارم. من حدود 20 میلیون به او داده بودم. حتی بخشی از پول را هم به حسابم ریخت تا نشان دهد که واقعا پشیمان است. من هم پذیرفتم. چون دوستش داشتم و رابطه ما مثل قبل جدی شد.

فرشاد به خانه ما آمد و با خانواده‌ام آشنا شد. البته او حرفی از خانواده‌اش نمی‌زد. گفت شهرستان هستند و به زودی برای خواستگاری رسمی می‌آیند. حتی یک انگشتر هم برایم آورد و رابطه‌مان کمی رسمی شد.

پایان عاشقانه‌های من و فرشاد

فرشاد دوستان زیادی داشت و همه ما را به مهمانی‌هایشان دعوت می‌کردند. هدیه‌های زیادی برایم می‌خرید و تمام وقت آزادمان را بیرون بودیم.

تا اینکه روز تولدش رسید و از من خواست برایش یک هدیه مناسب بگیرم که بتواند جلوی دوستانش پُزش را بدهد. گفت می‌خواهد ماشین بخرد و من هم برای تولدش نصف پول ماشین را بدهم. یک لحظه شک کردم گفتم باز هم تیغ زدن من را شروع کرد. بعد او گفت نه اصلا نمی‌خواهد حتما دوباره درباره من فکرهای ناجور به سرت می‌زند. وقتی دیدم منصرف شد، قبول کردم و 100 میلیون وامم را که تازه گرفته بودم، برای ماشینش به او دادم. بهرحال ما با هم نامزد بودیم و قرار بود ازدواج کنیم. شب را توی خانه او با دوستانش جشن گرفتیم.

بعد از تولدش کم کم رفتار فرشاد عوض شد. خیلی جواب پیام‌هایم را نمی‌داد. مدام دست به سرم می‌کرد. هر روز یک بهانه می‌آورد. تا اینکه چند روز کامل از او بی‌خبر بودم. در خانه‌اش رفتم ولی آنجا نبود. از آنجا رفته بود.

دیگر جوابم را نداد. من دیوانه شده بودم. همه جا سر می‌زدم سراغ تمام دوستانش رفتم اما هیچ کس از او خبر نداشت. فرشاد برای همیشه رفته بود.

اگر بهم پول ندی عکس‌هات رو پخش می‌کنم

اوضاع روحیم حسابی به هم ریخته بود. بعد چند ماه بالاخره یک پیامک از فرشاد گرفتم. اگر بهم پول ندی عکس‌هات رو پخش می‌کنم. اون 500 میلیون پول می‌خواست. عصبی بودم، ناراحت بودم و از اینکه فریبش رو خورده بودم از خودم بیزار بودم. برای همین هر چی بد و بیراه و فحش و ناسزا بلد بودم بهش دادم و گفتم هر غلطی میخوای برو بکن. و دوباره بلاکش کردم. این بار از همه جا.

قضیه را با دوست صمیمم مطرح کردم. اون گفت بهتره با یک وکیل یا مشاوره حقوقی مشورت کنی. شاید بهتر باشه ازش شکایت کنی.

وکیل گفت که حتی تهدید به انتشار عکس‌های خصوصی هم جرم هست و دادگاه برایش مجازات حبس یک روز تا دو سال را تعیین می‌کند و حتی جریمه مالی هم می‌شود.

آخرین باری که پایم به دادگاه باز شده بود، برای یک دعوای حقوقی بود که من فقط به عنوان شاهد احضار شده بودم. چند بار رفت و آمد به دادگاه و جو آنجا باعث شد تا منصرف شوم. با خودم گفتم ما که با هم هیچ عکس و فیلم مشکل‌داری نداریم که بخواهد پخش کند و آبرویم را بریزد. اگر چیزی دستش بود، تهدید نمی‌کرد. فرشاد یک آدم ترسو است که فقط می‌خواهد جیب مرا خالی کند.

برای همین از شکایت منصرف شدم و سعی کردم کارهایی که در حقم کرده بود را فراموش کنم. با خود عهد بستم که چشم و گوشم را باز کنم تا دیگر با آدم‌هایی مثل فرشاد نزدیک شوم.

برای همین هم هر شماره ناشناسی که بهم زنگ می‌زد را ریجکت می‌کردم و خیلی زود در لیست سیاه مخاطبینم می‌گذاشتمش.

روزی که همه چیز نابود شد

دیگر حوصله تفریح و جمع‌های دوستانه را نداشتم. فقط می‌رفتم سرکار و برمی‌گشتم خانه. شب‌ها هم خیلی زود به اتاق خوابم پناه می‌بردم و تا نیمه‌های شب اشک می‌ریختم. هیچ کدام از اتفاقاتی که افتاده بود را برای خانواده‌ام نگفته بودم. نمی‌خواستم نگرانشان کنم. بهرحال فرشاد رفته بود و دستش هم به هیچ جا بند نبود.

چند روز بعد با صدای جیغ مادرم از خواب پریدم. پدرم وسط اتاق از هوش رفته بود. به اورژانس زنگ زدیم. سکته قلبی بود. خوشبختانه ردش کرده بود. مادرم می‌گفت یک دفعه حالش بد شد و زمین خورد.

تمام روز را درگیر کارهای پدرم بودم و اصلا حواسم به گوشی‌ام نبود. وقتی هنگام غروب توانستم برای یک لحظه چکش کنم. با دیدن بیشتر از صد تماس بی پاسخ و کلی پیامک روی گوشی‌ام برای لحظه‌ای قلبم از حرکت ایستاد.

فرشاد کلی عکس و فیلم از من پخش کرده بود. خیلی‌ها از شب تولدش بود. یک فیلم از رابطه خصوصیمان و تمام عکس‌هایی که با فتوشاپ برهنه شده بودند. همه را هم برای دوستان مشترکمان فرستاده بود. همینطور برای پدرم.

دنیا همان روز و همان جا برایم به آخر رسید. نفسم بند آمده بود. نمی‌توانستم قدم از قدم بردارم و آرزو می‌کردم ای کاش زمین دهن باز می‌کرد و مرا می‌بلعید یا فرشته مرگ سر می‌رسید و روحم را قبض می‌کرد. اما هیچ کدام از این اتفاقات نیفتاد.

عکس‌ها و فیلم‌های من خیلی زود توی فضای مجازی پخش شدند و هزاران نفر آن را دیدند و من همه آنها را تماشا می‌کردم. آدم‌های مختلفی که زیر پست‌ها نظر می‌گذاشتند. خیلی‌ها به من فحش می‌دادند که لابد آدم فاسد و هرزه‌ای بوده‌ام والا به خانه یک پسر مجرد نمی‌رفتم.

دوستانم زنگ زدند، گفتن باید شکایت کنم تا بتوانم عکس‌ها را از روی صفحات مجازی پاک کنم. حالم خوب نبود. نمی‌توانستم پدرم را دست تنها بگذارم. مادرم هم همان روز همه چیز را فهمیده و حال و روز خوبی نداشت. دنبالم آمد تا با هم برویم سراغ کار.

تمام راه به خودم لعنت می‌فرستادم که چرا همان روز که تهدیدم کرد شکایت نکردم که امروز اینطور آبرو و حیثیتم از بین برود.

حالا که فیلم‌های خصوصی‌ام منتشر شده به کجا شکایت کنم؟

اول رفتیم کلانتری که نزدیک خانه‌مان بود. گفتند این کار جز حیطه کاری ما نیست. باید شکایت به پلیس فتا ببرید. آدرس را گرفتیم و رفتیم. از کلانتری هم شلوغ‌تر بود. کلی آدم آنجا بودند. یکی حساب بانکی‌اش هک شده بود. یکی جنس خریده بود و بعد هم بلاکش کرده بودند. چندتایی هم بودند که تهدید شده بودند عکس‌هایشان منتشر می‌شود.

وقتی وارد شدیم. چند نفری به سمت‌مان برگشتند و مرا با اشاره به هم نشان دادند و در گوشی چیزی گفتند. انگار داخل یک کابوس گیر افتاده بودم. بعضی‌ها نزدیک می‌آمدند و سعی می‌کردند از زیر زبانمان حرف بکشند.

مثل بیمار رو به مرگی که همیشه در اولویت بیمارستان است و زودتر از دیگران به او رسیدگی می‌شود، راه را برایم باز کردند تا زودتر بتوانم شکایتم را ثبت کنند. همه می‌دانستند چه فاجعه‌ای برایم پیش آمده که معلوم نیست از آن زنده بیرون بیایم یا نه.

وقتی ماجرا را برای پلیس فتا شرح دادیم، سرزنشم کرد مثل همه مدیرها و ناظم‌های مدرسه. گفت باید همان موقع که شروع به تهدید کرده بود می‌رفتم شکایت می‌کردم. من هر چه شماره از او داشتم را به پلیس دادم.

گفتند برای شکایت رسمی باید حتما آن را در سامانه ثنا ثبت کنم تا دادگاه به پرونده‌ام رسیدگی کند. اما تا آن موقع کارشناسان پلیس فتا لینک‌هایی که در صفحات مجازی منتشر شده را پاک می‌کنند. بعد هم باید منتظر حکم دادسرا بمانند تا بتوانند تحقیقات‌شان را برای دستگیری فرشاد شروع کنند.

حرف از دستگیری فرشاد که شد، کینه و نفرت از او در تمام وجودم پیچید. با تمام وجود دلم می‌خواست که پشت میله‌های زندان ببینمش. ما از آنجا به دفتر خدمات قضایی الکترونیکی رفتیم. بی حوصله‌تر از آن بودم که بخواهم خودم شکایت را اینترنتی تنظیم کنم. کد ثنا هم نداشتم.

اول توی یک صف بلند ایستادیم تا برای دریافت کد ثنا ثبت نام کنم. در این فاصله هم دوستم سراغ وکیلی که کنار دفتر خدمات قضایی بود رفت تا متن شکوائیه را تنظیم کند.

چند عنوان جرم برایش ثبت کردیم، تهدید، انتشار عکس و فیلم خصوصی و فتوشاپ کردن عکس‌ها و تبدیل کردن آنها به عکس‌های مستهجن.

وکیل هم گفت مطمئنا قاضی اشد مجازات را برایش در نظر خواهد گرفت.

حال و هوای خانه‌مان مثل مجلس ختم شده بود. من و مادر و پدرم بودیم فقط. مادرم نه جواب تلفن‌های کسی را می‌داد نه در را به روی کسی باز می‌کرد. گفتم که عکس‌ها و فیلم‌ها پاک شدند. شکایت کردم. و همه چیز را برایشان تعریف کردم. پدرم فقط سکوت می‌کرد اما مادرم خیلی سرزنشم کرد که همان موقع همه چیز را برایشان نگفته‌ام. اما چه می‌شد کرد، آب رفته که به جوی باز نمی‌گردد.

چند روزی را مرخصی گرفتم. تمام روز را چشمم به سامانه ثنا بود تا ابلاغیه الکترونیکی بیاید و به دادسرا بروم. توی این مدت هم کارم شده بود فقط صحبت با وکیل و مشاور تلفنی. همه مدارک بر علیه فرشاد بود. مطمئنا دستگیر می‌شد و به زندان می‌رفت. هر چند این کار نمی‌توانست آبروی رفته مرا جبران کند، اما می‌توانست کمی آرامم کند که به سزای اعمالش رسیده است.

چند روز بعد بالاخره ابلاغیه آمد، دو هفته دیگر باید به دادسرای جرائم رایانه‌ای می‌رفتم. فقط امیدوار بودم که با گذشت زمان مردم فراموش کنند همه چیز را. خوشبختانه آنقدر هر روز اتفاقات عجیب و غریب می‌افتاد که دیگر کسی حواسش به ما نبود. اما مشکل من مردم عادی نبود مشکلم دوستان و اطرافیانم بود که فرشاد همه عکس‌ها و فیلم‌ها را برایشان فرستاده بود. واقعا حال بهم زن بود، اما خیلی از آنها مزاحمم می‌شدند و پیشنهاد دوستی می‌دادند.

تنها کاری که از دستم برمی‌آمد این بود که تهدیدشان کنم به جرم مزاحمت تلفنی ازشان شکایت می‌کنم. آنها هم می‌رفتند پی‌کارشان. با همه قطع رابطه کردم. خطم را خاموش کردم و یک سیم کارت نو انداختم.

دادسرا نامه‌ای به پلیس فتا فرستاد تا تحقیقاتش را شروع کند. آن‌ها با شماره‌ها و شبکه‌های مجازی فرشاد سعی کردند پیدایش کنند. اما ظاهرا زرنگتر از این حرف‌ها بود. و یک چیز عجیب‌تر اینکه فرشاد سابقه دار بود. قبلا چند بار به جرم اخاذی از دختران دستگیر شده بود. وقتی فهمیدم بیشتر از قبل شکستم. پلیس همه اطلاعات را راجبش داشت. پس زودتر می‌توانست دستگیرش کند.

بعد که پلیس فتا تحقیقات را تمام کرد، تمام اسناد و مدارک را به دادسرا فرستاد. اما نتوانستند فرشاد را پیدا کنند. ظاهرا کارش را خوب بلد بود. احتمالا چند روزی را جایی پنهان می‌شد و بعد دوباره بازی‌اش را شروع می‌کرد.

دادسرا قرار جلب به دادرسی برایش صادر کرد و پرونده را به دادگاه کیفری فرستادند. حالا باید منتظر نوبت دادگاه می‌ماندم.

خدا خدا می‌کردم تا آن موقع فرشاد را هم دستگیر کرده باشند. حال و هوای خانه‌مان هم کمتر داشت بهتر می‌شد، داشتیم به زندگی برمی‌گشتیم هرچند با قلبی ناراحت و کمری شکسته.

در راهروهای دادگاه

دادگاه پر از آدم‌های جورواجور است. آدم‌هایی که انگار از دنیای دیگری آمده‌اند. جایی زیر پوست شهر که هزار جور خلاف و جرم و جنایت وجود دارد. خوشحالم که اینجا کسی مرا نمی‌شناسد. هر کس مشکلی دارد و خودش هزار جور فکر و درگیری دارد.

فرشاد را هنوز دستگیر نکرده‌اند. نمی‌توانستم خودم حرف بزنم برایم سخت بود از نامردی‌های پسری بگویم که دوستش داشتم. برای همین یک وکیل گرفتم. او برایم اعلام وکالت کرد. گفت همه مدارک علیه فرشاد است، دادگاه منتظر نمی‌ماند تا او را دستگیر کنند. حکمش را صادر می‌کند و قرار بازداشتش صادر می‌شود. بعد هر جا و هر لحظه که ببیننش دستگیرش می‌کنند.

جلسه دادگاه خیلی طول نکشید. ما همه مدارک و اسناد را ارائه داده بودیم. پلیس فتا هم تحقیقات کاملی انجام داده بود. وکیلم توضیحات لازم را برای قاضی شرح داد. وقتی حرف می‌زد گریه‌ام گرفته بود. نمی‌توانستم باور کنم آن آدم بیچاره هتک حرمت شده که حیثیتش به بازی گرفته شده خود من بودم. دلم می‌خواست می‌توانستم همانجا گریه کنم. با سختی جواب سوالات قاضی را دادم. قاضی یک جلسه دیگر هم برای سه هفته دیگر تعیین کرد. و ما رفتیم.

پدر و مادرم که می‌خواستند کنارم به دادگاه بیایند و من نگذاشته بودم، مدام بهم زنگ می‌زدند تا بفهمند قاضی چه گفته است. گفتم باز هم باید برویم. شاید توی این مدت فرشاد هم دستگیر شده باشد.

اشد مجازات برای کسی که دیگران را هتک حرمت کرده است

چند روز بعد خبر دستگیری فرشاد را بهم دادند. فکر نمی‌کردم بعد از آن اتفاق بار دیگر بخندم و خوشحال باشم. اما خوشحال شدم از ته دلم خوشحال شدم. قلبم آرام گرفته بود که مجازات می‌شود. بارها با وکیلم صحبت کردم که قاضی چطور به جرم و مجازاتش رسیدگی می‌کند. برایم توضیح داد. خودم هم چندتا کتاب خواندم و قوانین مربوط به این نوع جرایم را خواندم. من به چند جرم از او شکایت کرده بودم.

جرم انتشار عکس و فیلم‌های خصوصی جز جرایم رایانه‌ای است و دو تا ماده 16 و 17 درباره مجازات کسی بود که این کار را می‌کنند.

مثلا در ماده 16 قانون جرائم رایانه‌ا‌ی که همان ماده 744 قانون مجازات اسلامی می‌شود، گفته است: «هر کس به‌ و‌سیله سامانه‌‌های رایانه‌‌ای یا مخابراتی، فیلم یا صوت یا تصویر دیگری را تغییر دهد یا تحریف کند و آن را منتشر یا با علم به تغییر یا تحریف منتشر کند، به‌ نحوی که عرفاً موجب هتک حیثیت او شود، به حبس از چهل و پنج روز و دوازده ساعت تا یک سال یا جزای نقدی از پانزده میلیون (15/000/000) ریال تا صد میلیون (100/000/000) ریال یا هر دو مجازات محکوم خواهد شد.

تبصره - چنانچه تغییر یا تحریف به صورت مستهجن باشد، مرتکب به حداکثر هر دو مجازات مقرر محکوم خواهد شد.»

و در ماده 17 جرائم رایانه‌ای یا ماده 745 قانون مجازات اسلامی می‌گوید:

«هرکس به وسیله سامانه‎‌های رایانه‌ای یا مخابراتی صوت یا تصویر یا فیلم خصوصی یا خانوادگی یا اسرار دیگری را بدون رضایت او جز در موارد قانونی منتشر کند یا در دسترس دیگران قرار دهد، به نحوی که منجر به ضرر یا عرفاً موجب هتک حیثیت او شود، به حبس از نود و یک روز تا دو سال یا جزای نقدی از بیست میلیون (20/000/000) ریال تا صد و پنجاه میلیون (150/000/000) ریال یا هر دو مجازات محکوم خواهد»

چون فرشاد سابقه دار بود، مشمول قانون تخفیف نمی‌شد و این یعنی احتمالا قاضی به اشد مجازات حبس و جزای نقدی با هم محکومش می‌کرد.

پدرم خیلی اصرار کرد روز دادگاه بیاید. ترسیدم حالش بود شود اما نتوانستم مانعش شوم.

فرشاد را دستبند به دست آوردند. با سر و صورت نتراشیده. اصلا شبیه روزهایی که با هم بودیم نبود. پدرم نتوانست خودش را کنترل کند و یک سیلی محکم زدش. توی یک خانه قدیمی خرابه مخفی شده بود. از شانس من بود یا بدشانسی او نمی‌دانم، ولی یک شب از سرما می‌لرزیده و می‌خواسته آتش روشن کند تا گرمش شود، همه جا را به آتش می‌کشد. وقتی مردم می‌خواهند آتش نشانی خبر کنند و بروند کمکش نمی‌گذارد و با هم درگیر می‌شوند. بعد یکی هم آن وسط سریع به پلیس زنگ می‌زند. آمدن پلیس همان و دستگیر شدنش همان.

وقتی پلیس به من خبر داد که او را گرفته‌اند، گفتند می‌توانم بروم ببینمش اما نخواستم. تصمیم گرفتم تا روز دادگاه صبر کنم. اصلا دلم نمی‌خواست قیافه‌اش را ببینم. به اندازه تمام دنیا از او متنفر بودم.

قاضی اجازه داد حرف‌هایش را بزند به اصطلاح از خودش دفاع کند. اول کتمان کرد، گفت کار او نبوده است. اما مدارک کامل بود نمی‌توانست از زیرش در برود. قاضی حکمش را قرائت کرد. او را به مجازات تعزیری درجه شش محکوم کرد. یعنی 74 ضربه شلاق، 24 میلیون جریمه نقدی و 2 سال حبس بدون تبدیل.

یعنی نمی‌توانست پولش را بدهد و دو سال حبس را بخرد. دو سال تمام را باید گوشه زندان می‌پوسید. وقتی حکم را شنید شروع به گریه کرد، التماس کرد که ببخشمش و ازش بگذرم. حتی دلم نمی‌خواست جوابش را بدهم. مادرم گفت مگر اینکه به خواب ببینی و رد شدیم و رفتیم.

بعد فریاد زد فکر کردی وکیل می‌گیرم و پرونده را می‌فرستم برای تجدیدنظر خواهی. همین کار را هم کرد. روی حکم اعتراض زد. دادگاه تجدید نظر هم رای را تایید کرد. باز هم از رو نرفت و اعتراض زد. وکیلش را سراغمان فرستاد که رضایت بدهیم. اما قبول نکردیم. پرونده برای بار سوم به دیوان عالی کشور رفت و باز هم حکمش تایید شد.

من فقط خبر کارهایش را از طریق وکیلم می‌شنیدم. برایم مهم نبود که چه می‌کند و چه بلایی سرش می‌آید. بالاخره بعد از اینکه حکم نهایی صادر شد، دست از تلاش‌های بیخود برداشت. من هم سعی کردم فراموش کنم که چه تاوان بزرگی برای اشتباهاتم دادم.

توجه: مقالات و توصیه‌های "زیبامون" برگرفته از برترین و به‌روزترین منابع بین‌المللی هستند، اما به تمامی کاربران گرامی اکیدا توصیه می شود قبل از انجام موارد درمانی حتما با پزشک خود مشورت نمایند.

برچسب ها:
وکیل
ارسال به دوستان در
تلگرام
فیسبوک
امتیاز دهید: ۱ ۲ ۳ ۴ ۵
سفارش کالا و خدمات زیبایی
پیشنهاد امروز ما
نظر خود را ثبت کنید